بیمار
اینجا چنددقیقهای بغـض میکنی و مینشینی.
تویـی و حسیـن و ابوالفضـل.
می دانم بـاورش سخت است.
و زیر لـب زمزمـه میکنی:
سِـرِّ عاشـق شدنم لُطفِــ طبیبانهٔ تـوست.
وَر نـه عشـقِ تـو کُجــا؛
این دلِ بیمـار کُجـا.
اما لذت ببر از این بغـض.. ازاین آشفتگـی.
اصلاً مدتی سر آن دوراهی بنشین و هوایش را استشمام کن.
برگردی دلـت حسابی تنگــِ اینجا میشود.